*حضرت زینب*
پیرهن رفت،ولی چادر من هست هنوز
تو سرت رفت به نیزه،سر من هست هنوز
لشکرت رفت ز دستت،تو ولی غصه نخور
چندتا دخترک لشکر من هست هنوز
هرچه فریاد زدی،هیچ کسی گوش نکرد
و صدای تو در این حنجر هست هنوز
گرگها زوزه کشان خون تنت را خوردند
خون تو در رگ این پیکر من هست هنوز
خواهرت رفت اسیری،تو ولی غم نخوری!!
گرچه بردند،ولی معجر من هست هنوز
حنجرت خشک شده،اشک ببارم رویش
چندتا قطره به چشم تر من هست هنوز
گرچه در لحظه اخر رخ تو بوسیدم
رگ تو،بوسه گه اخر من هست هنوز
یک زنی گوشه گودال،زبان میگیرد
در کنار بدنت مادر من هست هنوز
ماندنم دست خودک نیست،مرا می برنم
گرچه برخاک،گل پرپر من هست هنوز
مضطر واقعی کرب و بلا من هستم
جلوه ی تو به دل مضظر من هست هنوز
تا که لب باز کنم،خون بشود قلب فلک
سوز،در ناله ی نوحه گر من هست هنوز
گرچه عریان شده ای،گرچه به غارت رفتی
پیرهن رفت ولی چادر من هست هنوز